دیدی غزلی سرود؟
عاشق شده بود...
انگار خودش نبود !
عاشق شده بود...
افتاد، شکست، زیر باران پوسید
آدم که نکشته بود !
عاشق شده بود...
عادل سالم
بهار 91 - دریچه ای متفاوت در دنیای وب |
||
...
|
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91/1/13
دیدی غزلی سرود؟ عاشق شده بود... انگار خودش نبود ! عاشق شده بود... افتاد، شکست، زیر باران پوسید آدم که نکشته بود ! عاشق شده بود... عادل سالم نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91/1/13
گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی کشید
زوجی جوان به تازگی در محله ای نقل مکان کردند .یک روز صبح وقتی که مشغول خوردن صبحانه بودند ، زن جوان از بیرون پنجره متوجه همسایه اش شد که در حال پهن کردن رخت ها بود . نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/1/9
چیزیم نیست خرد و خمیرم فقط همین کم مانده است بی تو بمیرم فقط همین از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز در عمق چشمهای تو گیرم فقط همین
جملگی در حکم سه پروانه ایم
در جهان عاشقان، افسانه ایم اولی خود را به شمع نزدیک کرد گفت: آری من یافتم معنای عشق دومی نزدیک شعله بال زد گفت: حال، من سوختم در سوز عشق سومی خود داخل آتش فکند آری آری این بود معنای عشق ...
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/1/9
بیا در میان عاشقان بهترین باشیم ، ما می توانیم عاشقترین باشیم. عقلم حکم میکند
که نروم... و قلبم در تمامی تپش هایش تنها تورا میخواهد ... و جسمم که به تلاطم افتاده!!! راه پیش و پسم کچاست لعنتی!!! نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/1/9
دست خودمان نیست که روی حرفهایمان نمی مانیم...
ما بروی زمینی زندگی میکنیم که هر روز خودش را دور می زند!!! نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/1/9
می فشارد...بغض سنگین گلویم را
همان بوی اشنای تنت... درد می گیرد قلبم در حصار ارزوی های دست نیافتنی ام... باز همان حس اشنایی همان حس تلخ جدایی.. و باز هم عاشقی... نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/1/7
به سر رسید زمستان،بهار رونق یافت به گل نشست دمن،سبزه زار رونق یافت و یادم آمد از آن شب قرار من با او که بیقراریم از آن قرار رونق یافت دمی به جلوه بر انگیخت،خلق نشئه شدند به رخ نقاب گرفت و خمار رونق یافت در اولین شب پاییز بود،آری هان دلم شکست و همان شب انار رونق یافت پیام داد که یا وصل یا که جان دادن و رفت گوش به گوش و غمار رونق یافت دو چشم من،شب زلفش،کبوتران دلم دوباره تار شدند و سه تار رونق یافت زدم به زخمه بر این ساز و شور سر دادم صدای قمری و بانگ هزار رونق یافت و خواب ناز درختان شکست و شد امروز که سر رسید زمستان،بهار رونق یافت تاج از فرق فلک برداشتن، جاودان آن تاج بر سرداشتن، در بهشت آرزو ره یافتن، هر نفس شهدی به ساغر داشتن، روز در انواع نعمت ها و ناز، شب بتی چون ماه در بر داشتن، صبح از بام جهان چون آفتاب، روی گیتی را منور داشتن ، شامگه چون ماه رویا آفرین، ناز بر افلاک اختر داشتن، چون صبا در مزرع سبز فلک، بال در بال کبوتر داشتن، حشمت و جاه سلیمانی یافتن، شوکت و فرّ سکندر داشتن، تا ابد در اوج قدرت زیستن، ملک هستی را مسخّر داشتن، برتو ارزانی که ما را خوش تر است: بیست سال از ورودت به بهشت آروزها می گذردومن همچنان باتکه ای ازسیب دردستانم ، درانتظارمانده ام تا روزگاری به توبپیوندم . مرانیزدریاب |
بازدید دیروز: 299 کل بازدیدها: 931011 |
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : Night Skin ] |