این روزها می خواهم بادی بوزد و با دیدگانم دیده بوسی کند. آشتی زیبایی خواهد بود . نمیدانی غصه هایم خروار خروار آوار شده اند ? اشکهایم را خودم می بینم و آینه . شاید باد پریشان کند خاطراشکهایم را و برساند دردش را به گوش تو . باز هم می گویم شاید ... میدانی؟ در ترانه ای مبهم دردیروز ویاشاید امروز زاده شدم ترانه ای که ملودیش سوزِ دل بود . امروز پاییز را دیدم ? برگهایش دل دل میکردندکه بشکنند در حضور رنگ سرسبزی بهار . من که تحمل می کنم این همه سوز راتاکی برافروخته شود وبال های پروانه های روی شانه هایم رادربرگیرد .
راستی !!! بیا به رسم کهنه شمع به پروانه بیاموزیم باید سوخت تا بدست آورد . شاید آن هانیزمرایاری کنند برای ... بیا دلتنگی های بهار وپاییزرا نقاشی کنیم ? با رنگ سبز ? طلایی و... بیا موهای باد را شانه کنیم و با گُل ببافیم . گل های رنگارنگ یاس ? اقاقی ? مریم و...
بیا در معبد عشق ،خودِ عشق را ستایش کنیم ? تا مسلمان بشویم .