امروز چه تاریک بود دفتر دلم باکسوف واژگان آتشین به دست غیب کلامت ،
رویاآرام وبیصدا ، درسکوت شب پا به خواب هایت می گذارد
برپلک های خفته ات می نگرد .
قطره ای میغلتد از گوشه چشمان وعمق نفس هاش برگونه ات ،
سرما، روح وجانت رامیبلعددرخود به تمامی
ونی نی چشمانت دیگر نمی خندد
عزم میکنی که برخیزی امانی توانی
ناگهان رویا می رود وبانگاهی
نفش می نشیند برریه هایت
آهی ازته دل می کشی ، دستانت داغ می شود وپلک هایت باز
رویارخت برسته وتوآزادی
آزاد آزاد
درسایبان بیدی مجنون
ودرکنارنیلوفران آبی