وقتی بزرگ می شوی ، دیگر نمی ترسی نکنه فردا صبح خورشید در نیاید ،
حتی دلت نمی خواد پشت کوه ها سرک بکشی و خانه خورشید را از نزدیک ببینی
دیگه دعا نمی کنی برای آسمان که دلش...بیشتر گرفته ،
حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشکهای آسمان را پاک میکردی !
وقتی بزرگ میشوی ،قدت کوتاه می شود ،
آسمان بالا میرود و تو دیگر دستت به ابر ها نمیرسد ،
برایت مهم نیست تو کوچه پس کوچه های پشت ابر ها ستاره ها چه بازی می کنند
آنها آنقدر دورند که حتی لبخندشان را هم نمی بینی ،
و ماه _ همبازی قدیم تو _ آنقدر کمرنگ میشود که اگر تمام شب را هم دنبالش بگردی ، پیدایش نمیکنی !
وقتی بزرگ میشوی ،
دور قلبت سیم خاردار می کشی و تمام پروانه ها را بیرون می کنی همراه بزرگتر ها ی دیگر در مراسم تدفین درختها شرکت می کنی . و فاتحه تمام آوازها