به فریاد قسم و به سوگنامه دل
زخمیام و خسته
نه دل ماند و نه دلدار
چشمم چنان مست باریدن است که گیوههایم در گل مانده
زبانم به شن نشسته
و دستانم در باتلاق زندگی فرو رفته و معذور از نوشتن
بگویید کجایند آدمیان و پیغمبران و امامان
آنان پاک بودند و استوار
آنان به درد دنیا خم نمیشدند
در چشمشان دنیا حقیر بود و پست
آری همین پست دنیا زهر بر آنان داد
سرشان بر نیزه هدیه داد و میخ در بر سینهشان کوبید
پستی دنیا تیغ بر فرق فرود آورد و گوشواره از گوش کشید
و این دنیای پست است که عشق را گریزان کرد و بشر را خودنما
حرمت را برچید و غیرت را خرد کرد
شرف را بر باد داد و حیا را تکه تکه کرد
این دنیای پست است که انسانیت را سر برید

برای چه ماندیم و برای چه نسل بعد از خود را میزاییم
که هر چه پیش میرویم بیشتر به گل مینشینیم
و سرمان را مغرورتر بر آسمان میکشیم
پس چه شد که اکنون همه به نمایش خود مشغولند
چه شد که همه خود را رنگین به دیگری میشناسانند
چه شد که دیگر از آن خود نیستیم
هیچ کس در طرح خود نیست
هیچ کس پایبند عهد ازلیاش نیست
هیچ کس خود را که نه، خدایش را نیز نمیشناسد
چه شد ما در پس پرده، پردهای دیگر بر خود کشیدیم
چرا وجودمان را با رنگ ننگین میکنیم
چرا فراموش کردهایم وجود کیستیم و چه در وجودمان جاری است
به خود آییم
آنگاه که زمان میآید و مکان نابود میشود
دیگر دستگیری نمییابیم

کجایی ای دستگیر
تنها ماندیم، در نابودها بودنی نیافتیم
نیمی از آمدنت ترس دارند و نیمی تردید و اندکی با حضور قلب، آمدنت را طلب میکنند
تنهاییم و قدممان یارای رفتن ندارد
هر آن وجود منجیات را بیشتر خواهانیم
ما را به حال خود وامگذار
ما را دستگیری جز تو نیست
هان ای پرنده انسان باز ای به این پست خاک
و ما را رهنمون باش