————————————————
همیشه
خواستم یک بغل گل تقدیمت کنم اما … کم بود ! یک جهان ثروت اما… هیچ نبود!
با دلم گفتم که برای معشوق از خودِ عاشق باید مایه گذاشت : ناله های
عاشقانه و نداهای جگرسوزم را برایت هدیه می کنم، پس بیا و شنوا باش ، بیا
و گوش دل بده به ناله های بی نوایی ام.
از همه چیز و همه کس بریده، تمام قامت در برابرت زانو زده ام. باورنداری ام؟!
بنگر : این منم که بیچاره و بی نوا از جفای در حق تو –معشوقم- سر شرم به زیر دارم. باور نداری ام؟!
اول و آخر کارم، سود و زیان زندگی ام به نگاهت، به نیم نگاهت بسته است. باور نداری ام؟!
حق داری که از من روی گردان
شوی اما باور کن که این از تاب و توان و تحمل من خارج است. حتی لحظاتی که
دچار قهرت می شوم نگاه کن که باز بسوی خودت دوانم! هنوز باور نداری ام؟!
ناز کم کن محبوبم!
از تو جز دست مهربان و رحمت بیکران سراغ ندارم پس دستت را باز نکش که به نابودیم می کشانی.
همیشه روز وصل زمانی فرا می رسد که انتظارش را نداری؛ شوکه می شوی! راستی
اگر فردا را موعد دیدارمان تعیین کرده باشی چه؟! … اگر … با دست خالیم چه
کنم؟
چاره ای نیست باز هم ناله هایم و حتی اعترافاتم در جفایم در حقت را روانه
درگهت می کنم شاید که چون همیشه دلت را به رحم آورند؛ ای غفور!
نه؟! نه باور نمی کنم؛ اصلا باور نمی کنم که تویی که یک عمر همه جانبه
هوایم را داشته ای؛ از فردا برعکس این رفتار کنی؛ نه تو کمال عشقی، کمال
رحمت… .
آخر اگر همه عالم و آدم فراموش کرده باشند؛ من که فراموش نکرده ام که
اینجا و آنجا و هر جا خوبی هایی را که نداشته ام منسوبم کرده ای!
و باز هم اگر عالمیان در یاد نداشته باشند من که خوب به خاطر دارم …. چه
بارها که از مهرت مایه گذاردی تا اشتباهاتم را بپوشانی ای ستار!
آری با معرفت این گونه بوده است ! آری …
می کاوم و می جویم ! در لغتنامه ذهنم، دلم، قلبم و عقلم ! هیچ واژه ای, آری هیچ واژه ای نمی یابم تا تقدیمت کنم جز اینکه : «لک الحمد ابدا ابدا دایما سرمدا…» قربان کرمت، مخلصت هستم تا همیشه …همیشه …همیشه…
اما ای با معرفت، اگر روزی مچ غفلت هایم را بگیری چه؟ مطمین باش دو مچ مهربانی و رحمتت را خواهم گرفت!
شاید ، نکند که می خواهی مرا هم وارد خیل آنانی کنی که روزگاری ست دچار
قهرت شده اند؟ یقین بدار که از اعماق جان فریاد بر خواهم آورد تا همگان
بدانند از اعماق قلبم دوستت دارم . داد خوام زد که :”به خودت قسم مثل هیچ
کس نیستی و هیچ مانندی هم نداری….”
بیا و بار دگر معشوقگی را به حد برسان ؛ اما نه تو از من عاشق تری ! بیا و این دل را خانه ات کن، مصفا کن …
بیا و این بار مرا از همه کس و از همه چیز بگیر و همه چیز و همه کس را از من بگیر تا فقط مال تو شوم! « هب لی کمال انقطاع الیک … هب لی… »
آرزو می کنم تا همیشه و تا به ابد، از زمره کسانی
باشم که حلاوت همکلامیت نور دلشان گشته؛ و خودت با دست لطفت پرده ها را
بالازده ای و بی هیچ حجابی در آغوش کرمت کشاندی اشان. آنانی که وقتی صدایت
می زنند می شنوند که : «لبیک»؛ آنانی که روحشان به درگهت گره خورده و در
نهان و آشکار در ضمیرشان اسرار می گویی …
اُمیدم نا اُمید مباد؛ که امیدِ نا اُمیدانی!
———————————————-
دلنوشته بالا دلگویه های عاشقی معصوم بود با عشقش!
برداشتی محاوره وار از مناجات شعبانیه امام علی امیر المومنین (ع)…..
هنوز تا پایان ماه عزیز شعبان مدتی باقی ست. بد نیست که سری به این عاشقانه ها بزنیم.
اگر اشکتان غلتید ما را هم دعا کنید………….