حرفهایت به طفلان حسودی میماند که القضا در بازی، شکست هم خورده است و حالا در جستجوی راهی برای جبران کمبودهای شخصیتی خود، به پدر همبازیها ناسزا میگوید که "اصلاً من و طایفه ام همجنس شماها نیستیم!". |
احسان محمودپور
آهای! هادی غفاری! من یک نسل سومی هستم. برخلاف برخی از نسل اول و دوم، انقلاب را نه با آدمهایش که با مبانی و آرمانهایش شناختم؛ و با سیره ای علمی و عملی رهبر آسمانیاش (آن هم نه از روی خاطرات متزاحم و شاید متناقض! بلکه از درون سطر به سطر صحیفه ی نورانی اش و از لابه لای کتابهای الهی اش).
من یک نسل سومی هستم. پیوند یک نسل سومی با عالم و آدم، فقط و فقط بر اساس عقیده است و آرمان. این یعنی با هیچ کس عقد اخوت نبسته است و نسبت به هیچ کس هم احساس سمپاتی ندارد! و نیز به خود باورانده است که انقلاب، اگرچه نمایی بیرونی نیز دارد اما همواره انقلاب درون است. یعنی تا زمانی تداوم دارد که جانی شوریده و سرشار از شعور داشته باشی و زمانی استحاله میشود که حتی یک بند بر دست و پای وجود باطنیات ببندی. چه چند روز بعد از به ثمر نشستن انقلاب در بیرون باشد، یا چند ماه و یا چند سال! شرحش را شاید برایت بگویم. خطاب این محاجه هم البته تو نیستی بلکه تمام آنهایی هستند که شبیه آنچه تو در سر داری، توهماتی در سر دارند.
آهای! هادی غفاری! گمان باطل نکنی که آداب گفت وگو با بزرگتر از خود را نمیدانم. حرفهایت مجابم کرد که با جرأت اینگونه خطابت کنم. که حرفهایت به طفلان حسودی میماند که القضا در بازی، شکست هم خورده است و حالا در جستجوی راهی برای جبران کمبودهای شخصیتی خود، به پدر همبازیها ناسزا میگوید که "اصلاً من و طایفه ام همجنس شماها نیستیم!".
آهای! هادی غفاری! فعلاً نه به مساحت تعلقاتت کار دارم و نه به جنس جورابهایت که اجالتاً آنها را فقط شنیده ام. تو که ادعا کردی "ما با ولایت فقیه مشکل نداریم"! در تاریخ انقلاب اسلامی کم نیستند امثال آن شیخک ساده لوحی که روزی گمان می کردند «ولایت فقیه» خلعتی است که بر قامت ناساز بی اندام آنها دوخته شده است. عجیب هم نبود اگر کتاب بنویسند درباره اش که "اصلاً ما خودمان ولایت فقیه را ساخته ایم"! اما وقتی که خلعت از آنها باز ستادند و به اهلش سپردند، از کوزه ی باطنشان همان برون تراوید که حقیقتشان بود. او که آن بود آن شد، تو دیگر توهم چه در سر داری؟
آهای! هادی غفاری! فعلاً نه به مساحت تعلقاتت کار دارم و نه به جنس جورابهایت که اجالتاً آنها را فقط شنیده ام. تو که ادعا کردی "درسهایی آنچنان" خوانده ای! احتمالاً شاگرد خوبی نبودی که این گزاره ی اصلی استاد را فهم نکردی: «نگذارید که قواى جوانى از دستتان برود. هرچه قواى جوانى از دست برود ریشههاى اخلاقِ فاسد در انسان زیادتر مى شود و مشکلتر، جهادْ مشکلتر. جوان زود مىتواند در این جهاد پیروز بشود؛ پیر به این زودیها نمىتواند. نگذارید اصلاح حال خودتان از زمان جوانى به زمان پیرى بیفتد... انسان تا قواى جوانىاش هست و تا روح لطیف جوانى هست و تا ریشههاى فساد در او کم است، مىتواند اصلاح کند خودش را. لکن اگر چنانچه ریشههاى فساد در انسان ریشهاش قوى شد، ملکه ی انسان شد فسادها، آن وقت است که امکان ندارد»(1). و آنکه مجاهدت درونی نکرده باشد، چه سودش می بخشد مجاهدتهای احتمالاً شبانه روزی در بیرون. حالا دل به "انس سلولهای بدنت با سلولهای زندان" خوش کرده ای؟! زنهار! «یکى از مکاید شیطان که شاید بزرگ ترین آن باشد... استدراج است»(2). آنک که انگشت در حلق می نهادی و عقده های بیست و چند ساله ات را قی میکردی، گویا قوه ی شاعره ات را نیز بالا آوردی و شاید هم از سر کهولت به این روز افتاده ای که بالاخره پیری است و کندی ذهن! مخصوصا اگر بی تقوا بوده باشی. که نشان دادی بوده ای!
آهای! هادی غفاری! فعلاً نه به مساحت تعلقاتت کار دارم و نه به جنس جورابهایت که اجالتاً آنها را فقط شنیدهام. تو که ادعا کردی "امام به من نگفت ولایت فقیه را نشناخته ای"! حالا دیدی درد تو همان است که گفتم! گویا فراموش کردی! امام این را هم به تو نگفت که «اینجانب که از سالهاى قبل از انقلاب با جنابعالى ارتباط نزدیک داشتهام و همان ارتباط بحمداللَّه تعالى تاکنون باقى است، جنابعالى را یکى از بازوهاى تواناى جمهورى اسلامى مىدانم و شما را چون برادرى که آشنا به مسائل فقهى و متعهد به آن هستید و از مبانى فقهى مربوط به ولایت مطلقه فقیه جداً جانبدارى مىکنید، مىدانم و در بین دوستان و متعهدان به اسلام و مبانى اسلامى از جمله افراد نادرى هستید که چون خورشید، روشنى مىدهید»(3). و این را که «...باید اشخاصى هم که گوینده هستند بیایند در دانشگاه و من پیشنهاد مىکنم که آقاى آقا سید على آقا بیایند، خامنهاى. شما ممکن است که بروید پیش ایشان از قول من بگویید ایشان بیایند به جاى آقاى مطهرى. بسیار خوب است ایشان، فهیم است؛ مىتواند صحبت کند؛ مىتواند حرف بزند»(4). و این را «جنابعالى که بحمداللَّه به حُسن سابقه موصوف و در علم و عمل شایسته هستید به امامت جمعه تهران منصوب مىباشید»(5).
امام پس از ترور تو نبود که گفت «اکنون دشمنان انقلاب با سوء قصد به شما که از سلاله ی رسول اکرم و خاندان حسین بن على هستید و جرمى جز خدمت به اسلام و کشور اسلامى ندارید و سربازى فداکار در جبهه جنگ و معلمى آموزنده در محراب و خطیبى توانا در جمعه و جماعات و راهنمایى دلسوز در صحنه انقلاب مىباشید، میزان تفکر سیاسى خود و طرفدارى از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند. اینان با سوء قصد به شما عواطف میلیونها انسان متعهد را در سراسر کشور بلکه جهان جریحهدار نمودند. اینان آنقدر از بینش سیاسى بىنصیبند که بىدرنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پیشگاه ملت به این جنایات دست زدند، و به کسى سوء قصد کردند که آواى دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمین جهان طنین انداز است. اینان در این عمل غیرانسانى به جاى برانگیختن و رعب، عزم میلیونها مسلمان را مصممتر و صفوف آنان را فشردهتر نمودند. آیا با این اعمال وحشیانه و جرایم ناشیانه وقت آن نرسیده است که جوانان عزیز فریب خورده از دام خیانت اینان رها شوند و پدران و مادران، جوانان عزیز خود را فداى امیال جنایتکاران نکنند و آنان را از شرکت در جنایات آنان برحذر دارند؟ آیا نمىدانند که دست زدن به این جنایات، جوانان آنان را به تباهى کشیده و جان آنان به دنبال خودخواهى مشتى تبهکار از دست مىرود؟ ما در پیشگاه خداوند متعال و ولى بر حق او حضرت بقیة اللَّه- ارواحنا فداه- افتخار مىکنیم به سربازانى در جبهه و در پشت جبهه که شبها را در محراب عبادت و روزها را در مجاهدت در راه حق تعالى به سر مىبرند. من به شما خامنهاى عزیز، تبریک مىگویم که در جبهههاى نبرد با لباس سربازى و در پشت جبهه با لباس روحانى به این ملت مظلوم خدمت نموده، و از خداوند تعالى سلامت شما را براى ادامهی خدمت به اسلام و مسلمین خواستارم»(6).
به تو نگفت «شما اگر گمان بکنید که در تمام دنیا، رئیس جمهورها و سلاطین و امثال اینها، یک نفر را مثل آقاى خامنهاى پیدا بکنید که متعهد به اسلام باشد و خدمتگزار، و بناى قلبىاش بر این باشد که به این ملت خدمت کند، پیدا نمىکنید. ایشان را من سالهاى طولانى مىشناسم، و در آن زمانى که اوّل نهضت بود ایشان وارد بود و به اطراف براى رساندن پیامها تشریف مىبردند، و بعد از این هم که این انقلاب به اوج خودش رسید، ایشان حاضر واقعه بود همه جا، تا آخر و حالا هم هست. یک نعمت خدا به ما، این است که داده...»(7).
نه تنها اینها را به تو نگفت که اساساًً تو و امثال تو کوچکتر از آن بودید که امام وقتش را صرفتان کند. اگرچه یکبار برای همیشه با ریشه ی شجره ی خبیثه تان برخوردی آن چنان کرد که میدانیم و میدانند! توهم چه چیزی پیدا کرده ای؟ گویا نمیدانی که در تاریخ انقلاب اسلامی چگونه ثبت شده اید، تو و بزرگتر از تو!
آهای! هادی غفاری! فعلاً نه به مساحت تعلقاتت کار دارم و نه به جنس جورابهایت که اجالتاً آنها را فقط شنیدهام. اما حداقل این را فراموش نکن. که آدم هرقدر هم فراموشکار باشد باز مستقلات عقلیه را فهم می کند! و ضرب المثلها از این جمله اند. و اساساً یک وجه ضرب المثل به این است که مراقب باشیم مشمول آن نشویم. القصه حرفهایت مرا به یاد آن ضربالمثل انداخت که «وقتی شهر شلوغ شود، ... هم هفت تیرکش می شود». آنک که انگشت در حلق می نهادی و عقده های بیست و چند ساله ات را قی میکردی، گویا قوه ی شاعره ات را نیز بالا آوردی و شاید هم از سر کهولت به این روز افتاده ای که بالاخره پیری است و کندی ذهن! مخصوصا اگر بی تقوا بوده باشی. که نشان دادی بوده ای!
پی نوشت:
1. صحیفه امام؛ ج8؛ ص300
2. صحیفه امام؛ ج20؛ ص 436
3. صحیفه امام؛ ج20؛ ص 455
4. صحیفه امام؛ ج8؛ ص 138
5. صحیفه امام؛ ج12؛ ص 116. دقت در فعل «میباشید» حقیقتی بزرگ را آشکار خواهد کرد.
6. صحیفه امام؛ ج14؛ ص503
7. صحیفه امام؛ ج17؛ ص 271