اگرچه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد، اما
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود
دلم برای دغدغه های ساده ام تنگ شده . دلم برای پیچکهای پشت پنجره مادر بزرگ و حوض خالی از ماهی حیاطشان تنگ شده برای اتاقی که در چند عروسک و چند کتاب کودکانه و یک تخت خلاصه می شد ... باور نمی کردم روزی قلمم بنویسد : خداحافظ کودکی ! واینک که بزرگتر شده ام درپایان هرسال به آن دوران بازمی گردم ومی بینم گذشت لحظه لحظه زندگی را ، واین بار باید بگویم : خداحافظ جوانی
لیک بارسیدن بهار وسبزشدن زمین وبازشدن گل های شیپوری ، باران نیز می باردتابه رویش هرچه بیشتر جوانه ها کمک کند. باران عشق همیشه می بارد اما درنوروز قطره های باران طلایی رنگند . ازاومی خواهم که برای همیشه زیراین باران خیس شوی !!!
بهار ، باران و دوباره آغازیدن ، زندگی درجریان است ومن زیباترین وپربارترین لحظات رادرسال جدید برایتان آرزومندم . بیادهه ی جدید زندگی راباهفت سین کلام شیرینش آغاز کنیم :
سلام قولا” من رب الرحیم
سلام علئ موسی و هارون
سلام علئ ابراهیم
سلام علئ نوح فی العالمین
سلام علئ المرسلین
سلام علئ إلیاسین
سلام هی حتی مطلع الفجر ...