تو مي آيي ، اين را نسيم سر گلدسته سرو فرياد زده است و شكوفه ها باور كرده اند .هر صبح قناري دلتنگيم بر شاخه نياز مي نشيند و براي استقبال از تو سرود آماده مي كند .هر غروب گلهاي نرگس بر رشته هاي چادر مادرت بوسه مي زنند تا فرزندش زودتر بازآيد .باور كن تمام باغ تو را مي خواند .ديگر بي تو عطر سيب هم چنگي به دل نمي زند .تو مي آيي از پشت زمان ها ، از لابلاي قرون ، از سابقه تاريخ ، از كنار بركه آرزوها تنهاي تنها و سوار بر اسبي به رنگ شكوفه ها .مي گويند وقتي كه بيايي بهار به شوقت مي ماند و نوبت به فصل ديگر نمي رسد.خورشيد از آسمان پايين مي آيد و گل ميخ آستانه خانه ات مي شود .تو مي آيي و به همراهت سبزينه ايمان مي آوري .بر منبر گل هاي اميد مي ايستي و خطبه طراوت مي خواني .آن روز متن سخنان تو را بر برگهاي گل آفتابگردان مي نويسند و چلچله ها با الهام از آن نغمه خواني مي كنند.آن طرف تر خارهاي ستم از رعد فريادت آتش مي گيرند .تو مي آيي،آخر تو از نسل آمدني ، از نسل بشارتاز نسل جاء الحق و زهق الباطل .همزمان با آمدنت هزاران پرنده از قفس مي پرند و آسمان در بيشماري پروازها مشبك مي شود و من تا آن روز شعر انتظار را مي سرايم .
همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويي
چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويي
منبع : صميما نه ها